نور چشمای قشنگت توی قلبم میزنه
وقتی سرمای زمستون توی رگهام میزنه
گرمی دستای نازت منو آروم میکنه
وقتی تلخی فراغت تو نگام موج میزنه
شهد بوسه لبانت رو دلم ساز میزنه
وقتی کابوس جدایی رو دلم خط میزنه
روی خواب خط میکشم تا منو داغون نکنه
وقتی لحظه وصالت داد رفتن میزنه
ابر چشمای غریبم تا سحر زار میزنه
وقتی قصه رسیدن کج و ناخوانا میشه
واژه هرگز نمیخوام واسه من خوانا میشه
وقتی رسم و عادت بدقولیهات تازه میشه
اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من
نه تو تکیه گاه این شکستگی
بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ام
نگو از این نرسیدن خسته ام ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دوتا خط موازی همینه
ما به هم نمی رسیم
من و تو مثل دو تا خط موازی می مونیم
که توی دفتر عشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستای من نرسیده به دست تو
می دونم که ما به هم نمی رسیم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بی خیال
بگذری و تنهام بذاری
من گفتم : دوستت دارم.
تو گفتی : اگر یکروز ترا نبینم ، می میرم.
من گفتم: من فقط ناراحت می شوم.
تو گفتی: من به جز تو ، به کسی دیگر فکر نمی کنم.
من گفتم: اتفاقاً من به خیلی چیزها فکر می کنم.
تو گفتی: اگر با یکی دیگر بروی؛ من خودم را می کُشم.
من گفتم: اما اگر تو با یکی دیگر بروی ؛ من فقط دلم می خواهد طرف مقابل را خفه کنم.
گفتی: ..................................... گفتم: ..............................................
حالا فکر کردی فرق ما اینها است؟ نه ! فرق ما این است که : تو دروغ گفتی ................. من راست گفتم.
.......... درغمارزندگي عاقبت ماباختيم
بس که تک خال محبت بر زمین انداختیم !
خیال کردم تو هم درد آشنایی
به دل گفتم تو هم همرنگ مایی
خیال کردم تو هم در وادی عشق
اسیر حسرت و رنج و بلایی
ندونستم تو بی مهر و وفایی
نفهمیدم گرفتار هوایی
ندونستم پس دیدارشیرین
نهفته چهره تلخ جدایی
تو که گفتی دلت عاشق ترینه
دلت عاشق ترین قلب زمینه
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه
چرا پس به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید ناامیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی
در جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا..
این جمله را به عشق ان کسی می نویسم که خیلی دوسش دارم البته شعر خودش گفته . بازم میگم دوست دارم عزیزم .
آن روز بهترین روز بود از روز های خدا
روزی بود که قلب من و تو به هم پیوند خورد
روز که کبوتر عشق به پرواز درآمد
روزی که پیمان عشق بستیم وبا یکدیگر هم قسم شده ایم
روزی که جوانهیه آرزو در دلمان روئید
روزی که نا امیدی را طلاق داده ایم
روزی که عشق را به بند جاودانه کشیده ایم
روزی که من و تو ما شده ایم
آن روز ، روز آشنایی ما بود .
جلسه محاکمه عشق بود و عقل که قاضی این جلسه بود، عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی کرد. قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی؟ ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟ و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا این چنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند. تنها عقل و قلب در جلسه ماندند. عقل گفت: دیدی ای قلب؟ همه از عشق بیزارند ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه بیشتر تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟ قلب نالید و گفت: من بدون عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم، پس من همیشه از عشق حمایت می کنم
میان ابرها سیر میکنم
هر کدام را به شکلی میبینم
که دوست دارم
میگردم و دلخواهم را پیدا میکنم
میان آدمها اما
کاری از دست من ساخته نیست
خودشان شکل عوض میکنند
بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …
بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم
بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم
بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود
بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد
بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت
مــرا بـبـخـش …
وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من
اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو
تموم هستی منی بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم
لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
غریبه
نمیدانم
گنجيشكها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...